امروز برای آخرین بار داستانم را بازخوانی کردم بعد برای شرکت در استعدادیابی نوقلم ارسالش کردم. قرار براین بود که از فردا همه چیز به حالت عادی برگرده و دوباره برگردم به روال سابق که میشد تمرین زبان و یادگیری سیشارپ، اما مثل اینکه قرار نیست حالا حالا اوضاع به حالت طبیعی برگرده، پدر افتاده به جان در و دیوار خانه و میخواهد یک تغییر اساسی در شکل خانه بدهد. یکی حداقل یکماه درگیر این ماجرا هستیم. فردا هم کنده کاری داریم که خدا روشکر فردا بعد ازظهر سرکار هستم و نیستم که صدای دریل روی مغزم برود. به این پیش آمدها که فکر میکنم خدا رو شکر میکنم که امسال در کنکور شرکت نکردم.
برنامهام برای بعد از خدمت پیدا کردن یک کار و شرکت در کنکور بود. کار را که پیدا کردم اما تصمیم گرفتم که یکسال دیگر هم صبر کنم و خودم را حسابی برای کنکور آماده کنم. آخر هدف بزرگی توی ذهنم است، دورخیز کردهام برای دانشگاه شریف رشته مهندسی برق یا شاید هم کامپیوتر، خودم هنوز کاملا مطمئن نیستم. حالا شاید کسی که این یادداشت را میخواند بخندد و بگوید شتر در خواب بیند پنبه دانه، اما تجربه به من ثابت کرده که اگر چیزی را از ته دل بخواهم و برایش تلاش کنم بدستش میآورم. اتفاق خوب این روزها هم برگزاری نمایشگاه کتاب است که حدود چهار روز تا برگزاریش باقی مانده است.
راستش وقتی فهمیدم که امسال هم نمایشگاه در مصلی برگزار میشه کمی حالم گرفته شد. شهر آفتاب هم محیط بزرگتری داشت و هم به ما نزدیکتر بود. حالا مصلی هم بد نیست. امسال باید بروم و چندتایی کتاب بخرم تا خودم را برای کنکور سال بعد آماده کنم.
چطور مطالبی را که کپی نمی شوند کپی کنیم؟...برچسب : نویسنده : bahramivahid بازدید : 127